به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن، به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز مثلاً معامله جوش خورد، کنایه از خشمگین بودن
به هم آمدن سر زخم یا دو انتهای شکستگی استخوان و التیام یافتن آن، به هم اتصال یافتن دو تکه فلز، پلاستیک و امثال آن، که از هم جدا نشود، به هم پیوستن و ترتیب یافتن دو چیز مثلاً معامله جوش خورد، کنایه از خشمگین بودن
فریب خوردن. فریفته شدن. از راه به در رفتن: نخوری گول سکندر نروی همره خضر چند گردی ز پی چشمۀ حیوان محتاج. باقر کاشی (از بهار عجم). من از بی عقلی گول خورده این عمل کردم. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 349). از این دروغ راست نما گول خورده. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 368). در لهجۀ یزدی ’گال خوردن’ در بازی مخصوص ’گوبازی’ به کار رود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
فریب خوردن. فریفته شدن. از راه به در رفتن: نخوری گول سکندر نروی همره خضر چند گردی ز پی چشمۀ حیوان محتاج. باقر کاشی (از بهار عجم). من از بی عقلی گول خورده این عمل کردم. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 349). از این دروغ راست نما گول خورده. (از تاریخ عالم آرای عباسی ص 368). در لهجۀ یزدی ’گال خوردن’ در بازی مخصوص ’گوبازی’ به کار رود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
شاد خوردن. به لذت خوردن. (فرهنگ فارسی معین) ، نوش جان کردن. نوش کردن: جهان دار و شادی کن و نوش خور می از دست آن ترک سیمین ذقن. فرخی. ، شراب نوشیدن: نوش خور شمشیر زن دینار ده ملکت ستان داد کن بیداد کن دشمن فکن مسکین نواز. منوچهری. ، نوش خوردن از کسی، از او متنعم شدن و محبت و نوازش دیدن. مقابل نیش خوردن: نیش در آن زن که ز تو نوش خورد پشم در آن کش که تو را پنبه کرد. نظامی
شاد خوردن. به لذت خوردن. (فرهنگ فارسی معین) ، نوش جان کردن. نوش کردن: جهان دار و شادی کن و نوش خور می از دست آن ترک سیمین ذقن. فرخی. ، شراب نوشیدن: نوش خور شمشیر زن دینار ده ملکت ستان داد کن بیداد کن دشمن فکن مسکین نواز. منوچهری. ، نوش خوردن از کسی، از او متنعم شدن و محبت و نوازش دیدن. مقابل نیش خوردن: نیش در آن زن که ز تو نوش خورد پشم در آن کش که تو را پنبه کرد. نظامی
لطمه بر پشت خوردن. (ناظم الاطباء). مرادف پهلو خوردن. (آنندراج). تنه خوردن: دوشی نخورد قصرشهان خانه بدوشم سرحلقگی از ماست ولی حلقه بگوشم. ظهوری (از آنندراج). گاهی که کند ماه تهی پهلویی زآن است که خورده دوشی از قندیلش. ظهوری (از آنندراج)
لطمه بر پشت خوردن. (ناظم الاطباء). مرادف پهلو خوردن. (آنندراج). تنه خوردن: دوشی نخورد قصرشهان خانه بدوشم سرحلقگی از ماست ولی حلقه بگوشم. ظهوری (از آنندراج). گاهی که کند ماه تهی پهلویی زآن است که خورده دوشی از قندیلش. ظهوری (از آنندراج)
لذاذ. لذاذت. (تاج المصادر بیهقی) ، خوب خوردن. کنایه از در رفاه زیستن. در نعمت و خصب روزگار گذاشتن. عشرت کردن. در لذات عمر گذراندن: اگر خواجه بود یا نه تو در قصر بباش و آرزوها خواه و خوش خور. فرخی. هر روز آنچه بایست همی فرستاد و ندیمانش... و مطربان و کنیزکان و غلامان گفتا تو خوشخور. (تاریخ سیستان). پس امیری سیستان یافت در روزگار خوش خورد و با مردمان نیکوئی کرد و نام نیکو از او بماند. (تاریخ سیستان). درم در جهان بهر خوش خوردن است نه ازبهرزیر زمین کردن است زری را که در گور کردی بزور چو گورت کند سر برآرد ز گور. امیرخسرو دهلوی
لذاذ. لذاذت. (تاج المصادر بیهقی) ، خوب خوردن. کنایه از در رفاه زیستن. در نعمت و خصب روزگار گذاشتن. عشرت کردن. در لذات عمر گذراندن: اگر خواجه بود یا نه تو در قصر بباش و آرزوها خواه و خوش خور. فرخی. هر روز آنچه بایست همی فرستاد و ندیمانش... و مطربان و کنیزکان و غلامان گفتا تو خوشخور. (تاریخ سیستان). پس امیری سیستان یافت در روزگار خوش خورد و با مردمان نیکوئی کرد و نام نیکو از او بماند. (تاریخ سیستان). درم در جهان بهر خوش خوردن است نه ازبهرزیر زمین کردن است زری را که در گور کردی بزور چو گورت کند سر برآرد ز گور. امیرخسرو دهلوی